نائیریکانائیریکا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

مامان روان شناس

نائیریکا در آتلیه

عزیزم  20 خرداد که رفته بودم عکسهای قبلیت رو بگیرم. دوباره از آقای عکاس خواستم ازت عکس بگیره این دفعه بابایی هم همراهمون اومد.  تو گرمت بود و بی قراری می کردی  این هم از عکسها    قربونت برم عزیزکم حالا هم داری غر می زنی تا من بیام و بخوابونمت ...
25 تير 1390

نائیریکا مهمون داره

سلام عزیز دلم این پست رو با تاخیر دو هفته ای برات دارم برات می نویسم. تعطیلات نهم و دهم تیر قرار بئد همگی بریم کرمانشاه اما چون خاله مرجان و خاله فاطمه نمی تونستند بیاند همگی در حال تصمیم گیری بودند که کجا بریم............خلاصه ما پیشنهاد دادیم که همگی بریم شهر کرد هنوز تصمیمی گزفته نشده بود که بابایی زنگ به من که چون عمو علی یزد کار داشته قرار همه بیاند یزد اونم توی چله تابستون ما هم خونه مامانی بودیم و بابایی هم سر کار........... با دایی رفتیم خرید و وسایل پذیرایی رو آماده کردیم و مهمونای ما ساعت 1 شب رسیدند اما عمو فارسی نیومده بود می دونی چرا چون خاله نحله باردار شده و عمو فارسی قبلاگفته بود که: نائیریکا کار دست ما داده تصم...
23 تير 1390

نائیریکا ناز من

سلام عزیزکم قربونت برم که این روزها اینقدر شیطونی می کنی، من رو هم دنبال خودت می کشونی .  بزار یه کم از شیطونیات بگم چه تو روروئک باشی چه چهار دست پا می ری سراغ کشوها آشپزخونه و همه وسایلش رو دونه دونه می ریزی بیرون بعشی وقتها هم دست می زاری لای کشو و فشار می دی و جیغ بنفش می زنی  تا من بیام دستت رو بیارم بیرون و آرومت کنم. وقتی بهت غذا می دم  تو دوست داری با من بازی کنی و مدام در می ری و بعدش خودت برمی گردی ... بابایی رو هم خیلی دوست داری. و با هم همیشه بازی می کنی وقتی هم بابایی می یاد خونه من رو فراموش می کنی البته باید بگم وقتی من خونه نباشم و با بابایی تنها باشی حسابی بابا رو اذیت می کنی . مثل روزجمعه م...
20 تير 1390

خاطرات ننوشته

عزیزم این روز ها چون سرم شلوغ بود وقت نکردم خاطرات سفر در 14 و 15 خرداد که به یاسوج و سی سخت، تنگه تامرادی ، آبشار مارگون رفتیم رو برات ننوشتم. برای اینکه این خاطرا فراموش نشه چند تا عکس از سفر رو برات اینجا می زارم اینجا تو تنگه تامرادی داری ماست می خوری     اینجا هم نزدیک آبشار مارگون گذاشته بودمت توی چادر تا آفتاب اذیتت نکنه مه زود از خواب بیدار شدی و اومدی بیرون   وقتی که می خواستیم وسایل رو جمع کنیم من تو گذاشتم نوی صندوق عقب ماشین تا بدون دردسر وسایل رو جمع کنم. واقعا که استان کهکلویه طبیعت خیلی زیبایی داره اینقدر محو تماشا بودیم که فراموش کردم از این مناظر طبیعی عکس بگیرم. امیدوارم وقتی...
19 تير 1390

تولد مامانی

سلام عزیزم مامانی امروز تولد منه و من دارم به این فکر می کنم به سالهای عمرم..................... به روزهای خوب و بد به اتفاقهای مهم زندگیم و به تو که آمدی و من از خود به در شدم به روزهایی که در پیش است با تو به آینده تو به وظیفه مادری
15 تير 1390

10ماهگی

عزیزم 10 ماهگیت مبارک چه زود بزرگ شدی  یعنی دو ماه دیگه یک ساله میشی عزیزم از کارهای جدیدت بگم هروقت سر حال باشی و من و بابایی یه کلمه رو تکرار کنیم. شما هم با نزدیک ترین آوا تکرار می کنی مثلا بابایی می گه تارتو روکا( لاک پشت به زبان ایتالیایی) تو هم پشت سر هم می گی تا تا............... به همه جای خونه سر می زنی و ار پله ها هم بالا می ری هر چیز جدیدی توجه می کنی و سعی می کنی لمسش کنی چند روز پیش گذاشته بودم توی تختت، تو هم بلند شدی تا آویزت رو بگیری که موفق هم شدی   وقتی تو ماشین هم نشستیم شما می خواهید راه برید و بیشتر وقتها بلند میشی و از شیشه عقب به خیابون نگاه می کنی. این هم عکسی که دیروز ازت گر...
12 تير 1390

خواب نائیریکا

عسلم سلام دخترکم بزار کمی از خواب رفتنت بگم شبها معمولا همراه با من می خوابی ، چون خیلی دیر ی خواب تو هم دیر می خوابی وقتی من خیلی خسته هست و ی خواب تو با من کار نداری و خودت تو اتاق بازی می کنی اماااااااااااااااااا  وقتی بابایی بخواد بخوابه تو نمی زاری، مدا از روش رد می شی، محکم می زنی تو صورتش تا بیدارش کنی، بابایی هم کلی شاکی میشه، شما هم می خندی... در طول روز هم که خوابت می یاد، دوست نداری بخوابی به هر صدایی که می یاد چشات رو باز می کنی و یه چشمی نگاه می کنی تا از خستگی خوابت ببره اینم چند تا عکس از زمان خوابت             وفتی می خوابی دلم برات تنگ میشه ...
5 تير 1390

هنرهای نائیریکا

سلام دخترکم امروز خاله مهیا زنگ زد و باهم رفتی رستوران شبستان، خاله برای شما یه خرگوش پشمالو کادو اورده بود دستش درد نکنه.  خاله که تا حالا تو رو ندیده بود و خیلی از دیدنت خوشحال شدو تو هم هی براشون خندیدیدی و خودت رو تو دلشون جا کردی از کارهای جدیدی که  تو این مدت یاد رفتی بای بای کردنه دیگه به همه جای خونه سر می زنی و هر چی رو بخواهی، هر طور شده به دست می آری چند روز پیش می خواستی سیدی رو از روی میز تلویزیون برداری و قدت نمی رسیدپات رو بالا گرفته بودی و یه پایی خودت رو می کشیدی بالا تا بتونی سیدی رو برداری که موفق هم شدی. وقتی هم من می رم تو اتاق و صدات می کنم تو هم تند تند چهار دست و پا  پشت سرمن می یایی ...
5 تير 1390

نائیریکا اومده

سلام دختر عزیزم خوشبختانه امروز من پروژه رو تحویل دادم تو این چند هفته نتونستم خوب بهت برسم.امروز هم از صبح تا شب داشتم خونه رو تمیز می کردم شب هم خاله زنگ زد و با مامان جون و دایی احسان و خاله جون رفتیم پارک فردا هم کلی کار عقب افتاده دار که باید انجام بدم. بنابراین امروز چند تا عکس از شما برای عموها و خاله ها می زارم تا سر وقت بیام و باهات حرف بزنم.   نائیریکا و درویش در 7 ماهگی   نائیریکا در هتل باغ مشیر لممالک   نائیریکا بعد از خوردن ماست   نائیریکا تو بغل عمو فارسی که خیلی دوسش داره و چند وقته نائی جون رو ندیده و دلش خیلی تنگ شده عزیزم حالا داری من صدا  می کنی تا بیام پی...
4 تير 1390