نائیریکا ناز من
سلام عزیزکم
قربونت برم که این روزها اینقدر شیطونی می کنی، من رو هم دنبال خودت می کشونی .
بزار یه کم از شیطونیات بگم
چه تو روروئک باشی چه چهار دست پا می ری سراغ کشوها آشپزخونه و همه وسایلش رو دونه دونه می ریزی بیرون
بعشی وقتها هم دست می زاری لای کشو و فشار می دی و جیغ بنفش می زنی تا من بیام دستت رو بیارم بیرون و آرومت کنم.
وقتی بهت غذا می دم تو دوست داری با من بازی کنی و مدام در می ری و بعدش خودت برمی گردی ...
بابایی رو هم خیلی دوست داری. و با هم همیشه بازی می کنی وقتی هم بابایی می یاد خونه من رو فراموش می کنی
البته باید بگم وقتی من خونه نباشم و با بابایی تنها باشی حسابی بابا رو اذیت می کنی . مثل روزجمعه مه من تو بیمارستان کلاس داشتم و تو بابایی رو اذیت کرده بودی. وقتی بعد از ظهر من می خواستم بخوام مدام موی من رو می کشیدی با تمام نیرو....
روزهای شنبه که من به یه کلینیک نزدیک آموزشگاه بابایی می رم و تو رو می زارم پیش بابایی و همکارهای بابایی کلی باهات بازی می کنند تو هم با اونا دوست شدی، عموفرزاد و سامان رو دوست داری اما از دست کارهای هادی شاکی میشی و گریه می کنی..
علاقه زیادی هم به پاره کردن کتاب های مامانی داری
مامان جون وقتی نگاهت می کنم فکر می کنم خوشبخت ترین آدم روی زمینم
خیلی دوست دارم عسلم