نائیریکا مهمون داره
سلام عزیز دلم
این پست رو با تاخیر دو هفته ای برات دارم برات می نویسم.
تعطیلات نهم و دهم تیر قرار بئد همگی بریم کرمانشاه اما چون خاله مرجان و خاله فاطمه نمی تونستند بیاند همگی در حال تصمیم گیری بودند که کجا بریم............خلاصه
ما پیشنهاد دادیم که همگی بریم شهر کرد هنوز تصمیمی گزفته نشده بود که بابایی زنگ به من که چون عمو علی یزد کار داشته قرار همه بیاند یزد اونم توی چله تابستون
ما هم خونه مامانی بودیم و بابایی هم سر کار...........
با دایی رفتیم خرید و وسایل پذیرایی رو آماده کردیم و مهمونای ما ساعت 1 شب رسیدند اما عمو فارسی نیومده بود
می دونی چرا چون خاله نحله باردار شده و عمو فارسی قبلاگفته بود که: نائیریکا کار دست ما داده تصمیم به نی نی دار شدن گرفتند.........
بابایی هم مدام بهشون می گفت فارسی تو (2)قرار کی بیاد.
روز بعد هوا خیلی گرم بود. من مشغول آشپزی شدم و آماده کردن مراسم نهار.. اما امان از دست ازل تمام اسباب بازی هات رو از تو اتاق آورده بود بیرون و دور خونه پخش کرده بود واجازه هم نمی داد تا تو بهشون دست بزنی تو هم شاکی می شد یو جیغ می زدی.
عصر همون روز رفتیم مسجد جامع و فهادان بعدش هم رفتیم هتل فهادان ... البته تو خوابت می اومد و بی قراری می کردی منم تو رو گذاشتم لبه حوض و تو شروع کردی آب بازی.
بعد هم خوابت برد .منم هم نتونستم ازت عکسهای قشنگ بگیرم
اینم عکس تو و ازل( مسجد جامع)
بعد هم رفتیم پاساژ ستاره
کلا امروز روز خوبی برات نبود خسته شده بودی و مدام نق می زدی .. شب هم تا صبح نذاشتی من خواب برم و من ساعت 11 صبح خوابیدم و نهار درست نکردم.
روز جمعه برای نهار رفتیم رستوران توت فرنگی و بعد از اون رفتیم به طرف اردکان و پیر سبز چک چک... وای که چه پله هایی داشت من داشتم از نفس می افتادم
این عکس رو خودم نگرفتم چون ما شب اونجا بودیم تا مهمونا از همون طرف رفتند به طرف اصفهان و تهران.
عزیزکم بخشید تنونستم تو این چند روزی که مهمون داشتیم بهت برسم