سفر شمال
عزیزم برای بار دوم این پست رو می نویسم چون در زمان ویرایش نوشته های قبلی اشتباهی پاکش کردم.
دخترکم سلام
پنج شنبه
هنوز برای رفتن مردد بودیم تا ساعت 8 شب شروع کردیم به جمع کردن وسایل و ساعت 11 را افتادیم.
جمعه
صبح ساعت 6 رسیدیم تهران، اول رفتیم بهشت زهرا سر مزار مامان شهلا آخه می دونی رو ز28 مرداد سومین سالگرد که مامانی از پیش ما رفت.
ساعت 8 از را جاده چالوس راه افتادیم.
اینم یک عکس هنری
نهار رو تو جنگل نردیک شهسوار خوردیم.
و بعد از ظهر یک ویلا تو عباس آباد گرفتیم.
شنبه
صبح رفتیم شهسوار کنار دریا
و بعد از اون رفتیم جنگل دالخانی که جای بسیار زیبایی بود و باران نم نم می آمد و هوا کمی سرد شده بود.
یک شنبه
صبح حرکت کردیم به سمت ماسوله
تو رشت حال بابای بد شد . اول فکر کردیم زود خوب میشه. بابایی رانندگی نکرد و عمو قباد با اینکه از رانندگی بدش می یاد مجبور به رانندگی شد.
رفتیم ماسوله بابای با علی مرادی رفتند که برند درمانگاه که بعد از اینکه ما یک دور کوتاه زدیم و یک جوراب بافتنی برات خریدیم.
رفتیم تو جنگل نشستیم ونهار خوردیم . شما هم گرمت شده بود
حال بابای خیلی بد شد . بابیی رو بردیم درمانگاه دکتر شاکی
دکتر به بابایی یک آمپول زد و سرم هم وصل کرد و بابای که نمی تونست راه بره و حرف بزنه بعد از ده دقیقه سر حال شد و حالش خوب شد.
ما همگی نگران بودیم . که خوشبختانه بابایی خوب شد.
تو هم سرما خورده بودی . آقای دکتر شما رو معاینه کرد و برات دارو تجویز کرد
شب قرار شد برات یک تولد کوچک دوستانه بکیریم تو رشت یک کیک خریدیم
و به سمت عباس آباد حرکت کردیم.
دوشنبه
صبح حرکت کردیم تا از جاده هراز به تهران بریم
تو نمک آبرود رفتیم ایران کتان من یک لباس زیروتن برات خریدیم. خیلی لباس قشنگی بود اما چون عجله داشتیم چیز دیگه ای نتونستم برات بخرم.
ابنم بستنی خوردنت
نهار رو تو رستوران بهارستان نورخوردیم که البته اصلا غذاش خوب نیود
بعد ار اون رفتیم پارک جنگلی نور و برات تولد گرفیتم
تو گرمت شده بود و کلاهت رو هم دوست نداشتی
اما از کاد دوستان
چون آخر شب بچه ها می خواستند کادو بگیرند و همه مغازه ها بسته بوده . رفته بودند دارو خانه و برات لوازم بهداشتی- پوشک- دستمال مرطوب- دوتا شامپو- دوتا صابون- مسواک و خمیر دندان- پودر برات خریده بودند.
اما تو ایران کتان بدون اینکه ما بفهمیم برات یک لباس خوشکل خریده بودند. دستشون درد نکنه
وای که چقدر این لباس بهت می یاد
شب هم رفتیم کنار دریا محمود آباد
و در امامزاده عبدالله از همسفرهامون جدا شدیم و به سمت یزد حرکت کردیم.
مرسی عزیزم تو این سفر خیلی صبور بودی و اصلا مامانی رو اذیت نکردی.
اما بعد از سفر هر سه تایمون سرما خوردیم
چند جای پای تو و گردن بابایی یک حشره؟ نیش زده و بعد که رفیتیم دکتر که بعد از مصرف داروها حدا رو شکر هر دوتایتون بهتر هستید.
عزیزم تو پست قبلی مفصل تر برات نوشته بودم.
تعدار زیادی هم عکسات رو با دوربین علی مرادی گرفتیم . که باید ازش بگریم که بعدا در پست های بعدی می زارم.
تو ابن هفته درگیر آماده کردن مراسم تولدت هستم. خدا کنه زود خوب و سرحال بشیم.
وای چه زود داری یک ساله میشی