نائیریکا داره کم کم بزرگ میشه
عزیزم باید یه کم از پیشرفتهات بگم
امرور من روی کاناپه دارز کشیده بودم و کتاب می خوندم که شما اومدی و لبه کاناپه رو گرفتی و ایستادی. تا بابایی دستش رو می آره طرفت تو دستش رو می گیری و بلند میشی. قربونت برم که می خواهی زود راه بیفتی. و هیچ چیز از دست شما در امان نیست .
صبحها مه از خواب پا میشی شروع می کنی به صدا زدن من و از اتاقت می یایی بیرون .
منم می یام بغلت می کنم و می بوسمت و می زارمت زمین و شما شروع می کنی به بازی کردن آخه می دونی من دیگه می یام تو اتاق تو می خوابم
اگه منم از جایی که هستی از جلو چشمت دور بشم شما شروع می کنی به گریه کردن و تا من نیام پیشت آروم نمیشی
چند روز پیش من تو رو گداشتم تو تختت تا بازی کنی و یک ساعتی داشتی بازی می کردی من تعجب کردم که چرا من رو صدا نمی زنی .اومدم دیدم بله!!!!!!!!! شما آویز تختت رو کنده بودی و داشتی با اون بازی می کردی
قربون اون خنده شیطنت آمیزت من بشم