نائیریکانائیریکا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

مامان روان شناس

خاطرات ننوشته

1391/10/5 16:13
نویسنده : مامانی
1,467 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزيز دلم اين روزها اينقدر كار دارم هر  روز و هر روز دارم خاطراتت و كارهايي كه مي كني با خودم تكرار رمي كنم تا بيام اينجا بنويسم.

دخترم اين روزها كلي مستقل شدي و هر روز مي ري مهد و البته چون شبها دير مي خوابي من بايد تو رو از در حالي كه خوابي به مهد ببرم.مربي هاي مهد خيلي ازت تعريف مي كنند و البته خودت مهد رو دوست نداري و من وقتي به مدير مهد گفتم ، تعجب كرد و گفت اينجا رو خيلي دوست داره و از همه شادتره و كلي تو مهد مديريت مي كني و اسباب بازي ها رو مي ياره و همه بچه ها رو به بازي واردار مي كنه . و البته اصلا مقلد نيستي و خودت بچه ها رو رهبري مي كني و درسا و مهسا دوقلوهاي شيطون همكلاسيت رو آروم مي كني .

البته بعد از اينكه اولين ارودي زندگيت رو با مهد رفتي و مهد رو بيشتر دوست داري . روز 9 آذر از طرف مهد شما بردند شهر لي لي  پوت پاسا‍ژ ستاره و تو هم كه عاشق ماشين بازي و مدير مهد كه شما بهش مي گي چاقالو مي گفت جلوتر از همه مي رفتي و بعد با گريه آوردند بيرون .

خونه مامان بزرگ به قول خودت بزرگه رو هم دوست داري و البته وقتي شايان اونجا باشه ديگه بيشتر و البته حسابي شلوغ مي كنيد و من شايان رو هم دعوت مي كني خونه ماو حسابي با هم بازي مي كنيد و منم وقتي كار دارم تو رو مي برم خونه خاله.

سخنرانی هاي نانا:

نانا بگير بخواب:نانا : هيس، ساكت دهن مي زنم . من و بابایي بعد از شنيدن اين حرفتعجب .............

مامان بيا بازي كنيم .

مي خوام نخاشي( نقاشی ) كنم.

مامان مي خوام ظرف بشورم...

مامان به به مي خوام. می خوام لواشک بو خورم

البته لهجه گيريت هم خيلي خوبه دور روز رفته بوديم زرند كرمان خونه نگين و نگار و مي گفتي مامان اين هسته و نيسته و همه از اين تغییر لهجه شما تعجب كرده بودند .

مامان برام قصه بگو

مامان چشمات ببند . ناز كن و بخون ( چشمام رو ببندم و نازت كنم و برات لالايي بخونم)

من عطسه کردم  شما : مامان سرما خوردی ؟ و چند لحظه بعد خودت عطسه کردی و با افتخار گفتی : مامان من هم سرما خوردم.

......................

وای چند هفته پیش من روی کاناپه دراز کشیده بودم . تو اومدی من رو ناز کردی تا بوابم بعد آهسته من رو بوسیدی و وقتی من چشمام رو باز کردم چند بار دوباره این کار تکرار کردی و من دیگه چشمام رو باز نکردم تا خوابم برد.

کلا دوست داری دیگران رو بخوابونی . آبان ماه ماشین نداشتم و با سرویس مدرسه اومدم . و عجله داشتم اومدم تو مهد دیدم ایمان روی پات خوابیده و تو داری نازش می کنی  تا بخوابه ولی سرویس منتظر بود و من مجبور شدم تو رو ببرم. و سوار مینی بوس  شدی و تا سرویس پیچید تو کوچه خونه مون تو شروع کردی به گریه کردن و نمی خواستی پیاده بشی  و تا نیم ساعت تو خونه هم گریه می کردی . 

البته چند بار برای بازی رفتیم سوار اتوبوس ( ماشین بزرگ ) شدیم  و خودت کارت هم می کشی.

جدیدا مهد رو خیلی دوست داری چون مربیت عوض شده و تو خیلی دوسش داری 

اما اولین حرف بد که تو مهد یاد گرفتی 

روم سیاه که می نویسم ( سگ و کثافت و آشغال ) و ما بعد از شنیدن این حرفهاناراحت باید حتما با مدیر مهد صحبت کنم.

راستی 29 آذر وبلاگت دوساله شد و ما شب یلدا رفتیم خونه مامان جون و اونجا حسابی بازی کردی .خیلی از موارد رو فراموش کردم بنویسم. این پست رو در دو تاریخ متفاوت نوشتم قسمت اولش رو تو دانشگاه نوشتم و قسمت دوم رو تو خونه زمانی که شما تو خواب ناز هستی نوشتم . البته شیرین زبونیهات رو نمی شه و نمی تونم اینجا بنویسم . و شما هم اجازه نمی دی من پشت کامپیوتر بشینم و همون لحطه یادت می یاد که می خواهی کارتون ببینی.

کلاسهای دانشگاه و ضمن خدمت تموم شده و من فقط دو روز عصر می رم کلینیک و و بقیه روزها پیش شما هستم و کلی با هم بازی می کنیم .البته هر روز صبح سر کار هستم .

قول می دم زود عکسهای نانا رو بذارم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان نوژا
10 دی 91 18:17
به به مامانی تشریف آوردین.پس عکسای مدیر کوچکمون کو.به ما هم سربزنید خوشحال میشیم
مامان حسني
16 دی 91 10:21
سلام فرانك جونم
خوبي خوشي كجايي كم پيدايي خانوم خانوما
ماشالله ديگه ناييريكا جونم خانومي شده ها
راستي چه مهدي مي ذاريش
من دنبال يه مهدخوب براي حسني هستم تومسكن وشهرسازي يه مهدبه اسم دنياي كودكان(شقايق سابق) هست كه زيادازش تعريف شنيدم مي شناسي ؟
نه عزیزم .نمی شناسم . من نائیریکا می برم مهد کودک اقاقیا تو خیابان جهانفر نزذیک محل کارم هست . راضی هستم . امسال هم افتتاح شده و خیلی خلوته و خوبه نایریکا هم با مربی ش خیلی خوبه
سمانه مامان پارسا جون
24 دی 91 17:19
قربونت گلم
مامان نیایش
26 دی 91 10:34
سلام امروز اتفاقی اومدم وبلاگتون رو دیدم . فکر می کنم همشهری هستیم با اجازه شما رو لینک کردم اگه دوست داشتی به ما هم سر بزن
من و برادرم
23 اسفند 91 21:22
به من هم سربزن