خاطرات ننوشته
سلام عزيز دلم اين روزها اينقدر كار دارم هر روز و هر روز دارم خاطراتت و كارهايي كه مي كني با خودم تكرار رمي كنم تا بيام اينجا بنويسم.
دخترم اين روزها كلي مستقل شدي و هر روز مي ري مهد و البته چون شبها دير مي خوابي من بايد تو رو از در حالي كه خوابي به مهد ببرم.مربي هاي مهد خيلي ازت تعريف مي كنند و البته خودت مهد رو دوست نداري و من وقتي به مدير مهد گفتم ، تعجب كرد و گفت اينجا رو خيلي دوست داره و از همه شادتره و كلي تو مهد مديريت مي كني و اسباب بازي ها رو مي ياره و همه بچه ها رو به بازي واردار مي كنه . و البته اصلا مقلد نيستي و خودت بچه ها رو رهبري مي كني و درسا و مهسا دوقلوهاي شيطون همكلاسيت رو آروم مي كني .
البته بعد از اينكه اولين ارودي زندگيت رو با مهد رفتي و مهد رو بيشتر دوست داري . روز 9 آذر از طرف مهد شما بردند شهر لي لي پوت پاساژ ستاره و تو هم كه عاشق ماشين بازي و مدير مهد كه شما بهش مي گي چاقالو مي گفت جلوتر از همه مي رفتي و بعد با گريه آوردند بيرون .
خونه مامان بزرگ به قول خودت بزرگه رو هم دوست داري و البته وقتي شايان اونجا باشه ديگه بيشتر و البته حسابي شلوغ مي كنيد و من شايان رو هم دعوت مي كني خونه ماو حسابي با هم بازي مي كنيد و منم وقتي كار دارم تو رو مي برم خونه خاله.
سخنرانی هاي نانا:
نانا بگير بخواب:نانا : هيس، ساكت دهن مي زنم . من و بابایي بعد از شنيدن اين حرف .............
مامان بيا بازي كنيم .
مي خوام نخاشي( نقاشی ) كنم.
مامان مي خوام ظرف بشورم...
مامان به به مي خوام. می خوام لواشک بو خورم
البته لهجه گيريت هم خيلي خوبه دور روز رفته بوديم زرند كرمان خونه نگين و نگار و مي گفتي مامان اين هسته و نيسته و همه از اين تغییر لهجه شما تعجب كرده بودند .
مامان برام قصه بگو
مامان چشمات ببند . ناز كن و بخون ( چشمام رو ببندم و نازت كنم و برات لالايي بخونم)
من عطسه کردم شما : مامان سرما خوردی ؟ و چند لحظه بعد خودت عطسه کردی و با افتخار گفتی : مامان من هم سرما خوردم.
......................
وای چند هفته پیش من روی کاناپه دراز کشیده بودم . تو اومدی من رو ناز کردی تا بوابم بعد آهسته من رو بوسیدی و وقتی من چشمام رو باز کردم چند بار دوباره این کار تکرار کردی و من دیگه چشمام رو باز نکردم تا خوابم برد.
کلا دوست داری دیگران رو بخوابونی . آبان ماه ماشین نداشتم و با سرویس مدرسه اومدم . و عجله داشتم اومدم تو مهد دیدم ایمان روی پات خوابیده و تو داری نازش می کنی تا بخوابه ولی سرویس منتظر بود و من مجبور شدم تو رو ببرم. و سوار مینی بوس شدی و تا سرویس پیچید تو کوچه خونه مون تو شروع کردی به گریه کردن و نمی خواستی پیاده بشی و تا نیم ساعت تو خونه هم گریه می کردی .
البته چند بار برای بازی رفتیم سوار اتوبوس ( ماشین بزرگ ) شدیم و خودت کارت هم می کشی.
جدیدا مهد رو خیلی دوست داری چون مربیت عوض شده و تو خیلی دوسش داری
اما اولین حرف بد که تو مهد یاد گرفتی
روم سیاه که می نویسم ( سگ و کثافت و آشغال ) و ما بعد از شنیدن این حرفها باید حتما با مدیر مهد صحبت کنم.
راستی 29 آذر وبلاگت دوساله شد و ما شب یلدا رفتیم خونه مامان جون و اونجا حسابی بازی کردی .خیلی از موارد رو فراموش کردم بنویسم. این پست رو در دو تاریخ متفاوت نوشتم قسمت اولش رو تو دانشگاه نوشتم و قسمت دوم رو تو خونه زمانی که شما تو خواب ناز هستی نوشتم . البته شیرین زبونیهات رو نمی شه و نمی تونم اینجا بنویسم . و شما هم اجازه نمی دی من پشت کامپیوتر بشینم و همون لحطه یادت می یاد که می خواهی کارتون ببینی.
کلاسهای دانشگاه و ضمن خدمت تموم شده و من فقط دو روز عصر می رم کلینیک و و بقیه روزها پیش شما هستم و کلی با هم بازی می کنیم .البته هر روز صبح سر کار هستم .
قول می دم زود عکسهای نانا رو بذارم