نائیریکانائیریکا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

مامان روان شناس

نائیریکای زیبای من

1391/3/6 21:36
نویسنده : مامانی
856 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم، این روزها اینقدر بزرگ شدی و همیشه می خواهی باهات بازی کنم که دیگه وقتی برای نوشتن پیدا نمی کنم. حالا هم رفتی سراغ تلفن و برای خودت آهنگ گذاشتی.

1- روز 12 اردیبهشت که روز معلم بود ما به مراسم جشن دعوت شده بودیم که محل جشن شاهدیه بودو چون شب بودم ومن می خواستم تو رو همراه خودم ببرم از همکارم خواستم تا با اون بریم. تو ماشین خیلی آروم بودی . اما زمانی که به زمین چمن که روی اون صندلی چیده بودند رسیدیم و تو اون همهد آدم رو یکجا دیدی شروع کردی به نق زدن و البته قبلش هم به خاطر جبغ بنفش خانم همسایه از خواب پریده بودی و زیاد سر حال نبودی و از بعل من پایین نیومدی. البته کلی برای خودت پیاده روی کردی. اما همه همکارای من عاشقت شده بودند. بهت می گفتند عروسک ، خانم موحدی هم دام می گفت این شبیه آدم مصنوعی می مونه با ایبن موهای فنریش و چشمهای عسلیش، اخر برنامه بود که اعلام کردند می تونیم بریم ستاره ها رو رصد کنیم،که ناگهان بنر پشت سر مجری پاره شد و یک طوفان شدید شروع شد و فضا پر از خاک شد و حتی روی مژها همه خاک نشسته بود. مراسم زودتر تمام شد و دوباره شما تو راه برگشت آروم شدی. البته خانم دهقان با احتیاط رانندگی می کرد و البته فردای اون روز دوتایمون اعتراف کردیم که تو اون هوا غبار آلود ترسیده بودیم . البته تو این مراسم تو از کاراته بازها خیلی خوشت اومده بود.

آقای عکاس مراسم هم به جای عکاسی از مراسم از شما عکاسی می کرد.

سفر یک روزه کاشان و ابیانه

2- روز 14 اردیبهشت کانون زبان فرهنگ پژوه به مناسبت روز معلم اسانید رو به تو ر یک روزه کاشان دعوت کرده بود و ما هم خاطرات خوبی از سفر 3 نفره داشتیم با اونا همراهی کردیم. روز

روز پنج شنبه  ساعت 9 از یدان باهنر قرار بود حرت کنیم. که البته ساعت 11 راه افتادیم. از همون لحظه اول آبه می خواستی ، و با شروع آهنگ حرکات موزون شlا هم شروع شد. و شما آقای روحی 60 ساله هم رو جبور به رقص کرده بودیی تا با شما برقصه و هر وقت هم آهنگ قطع می شد می گفتی تپوم شد.

ساعت 4 صبح رسیدیم مشهد اردهال که خیلی هوا سرد و شما هم از سرما می لرزیدی.

بعد از اون رفتیم نیاسر ککه هوا خیلی خوب بود و منظره هم فوق العاده زیبا، و شما هم دوساعتی خوابیدی، 4 ساعتی اونجا بودیم ونهار رفتیم کاشان و وقتی برای رفتن به باغ فین نداشتیم و دور بر باغ چرخیدیم و سپس رفتیم طرف قمصر ، و شا تو ماشین خوابت برذه بود و بعد از خرید گلاب رفتیم طرف .

.. ابیانه و البته تو راه همش ما خواب بودی.

تو ابیانه شما برای خودت این ور و اون ور می رفتی

اما اتفاق جالب در ابیانه، لیدر تور ا یه خانم تپل بود که البته شا خیلی اون دوست داشتی و مدام تو بغلش بودی، و وقتی تمام روستا رو دیدیم،و به انتها رسیدیم با تعدادی از همسفرها منتظر اتوبوس بودیم و اتوبوس دیگه که همه سوار اتوبوس خودشون شدندو تور لیدر ا گفت اتوبوس شا جلوتر پارک شده و ما رفتی رفتیم و رفتیم و رفتیم و تا اتوبوس تور لیدر ما رسید و ما رو سوار کرد و شاکی از این که آقای روحی

شما رو جا گذاشته و ما هم عصبانی از دست همسفرها و آقای روحی

  هماما قضیه از این قرار بوده که اتوبوس ما 

اول روستا پارک بوده و خان تور لیدر اشتباه کردند و چندتا از همسفرهای ما مجبور شده بودندن سوار

وانت بشند و برگردند

ما شام رو اردستان خوردیم و ساعت 2 رسیدیم یزد والبته خیلی خسته و فردا

مامانی خواب موند و دیر به سر کارش رسید.

پس به دوستان هم پیشنهاد می کنم با تور یزد پرواز به سفر نرند.

  یک اتفاق دیگه در سفر در این بود که من خانم زهاقی اولین معلم که تو کانون زبان ایران داشتم، دیدم بعد از 12 سال...........

 

 ادامه خاطرات و عکسهای سفر در پست بعدی

 

 

 

 

 

 

 

ف

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان نوژا
3 خرداد 91 10:01
همیشه به سفر و شادی
سمانه مامان پارسا جون
4 خرداد 91 18:25
امشب را در کنار ثانیه ها ، آمین گوی آرزوهایت می شوم آرزویم را دعا کن . . .
مامان حسنی
5 خرداد 91 11:55
بببببببببببه چه عجب خانوم خانوما کجایی اقه کم پیدایی به سلامتی وخوشحالی همیشه باشد راستی اول متن که نوشتی 12 شهریوردرسته یا منظورت 12 اردیبهشت بوده منتظر پست بعدی هستما زود بیا
مامانی شیما وحدیث
5 خرداد 91 20:22
سلام مامانی نائیریکا ماشالا هزارماشالا چه دخمل خانم ناز وشیرینی داری .خدا حفظش کنه همه ی ماجرای سفر به کاشان و نوروز 91رو خوندم ولذت بردم .شما هم دوست داشتی پیش ما بیا .
زينب عشق مامان و بابا
9 خرداد 91 12:39
سلام سلام خوبيد ؟كجاييد زينب گل ما 17 ماهه شد
مامان نوژا
9 خرداد 91 14:10
salam.cheghad naze dokhmalet