نائیریکانائیریکا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

مامان روان شناس

نائیریکا رفته خرید

 سلام عزیزک دو امتیازی من  حالا چرا دو امتیازی آخه من دارم فرم سازماندهی اداره رو پر می کنم ، بعد دیدم تو برای من 2 امتیاز داری ف منم هی بغلت می کنم و می بوسمت دختر دو امتیازی من این روزها دیگه همیشه خودت لباست رو انتخاب می کنی، هفته قبل من و مامان جون با هم رفیتم پاساژ ستاره تا برات لباس بخریم ، اما به نتیجه نرسیدیم و تصمیم گرفتم خودت برای پرو با خودم بیارم. روز 31 تیر که عمه سپیده و سحر اومده بودند خونه ما باهم  رفتیم ستاره، شما هم کلی ذوق کرده بودی و لباس های تو رگال رو بر میداشتی و می گفتی؟ اوشکله ( خوشکله) و هر لباس یکه برای پرو تنت می کردیم حاضر به در آوردنش نبودی ، تا آخر لباس رو انتخاب کردی و بعد هم یک کلاه لب دار ...
6 مرداد 1391

سخنرانیهای نانا

عزیزم این روزها باورم نمیشه که تو داری دوساله می شی :بزار یکم از سخنرانیهایت بگم اونو اَ تِتاب اِجا( اون کتاب رو بزار اینجا) اونوبده: من می گم اینو؟تو میگی نه ! بعد از چند بار گفتن به خواسته ات میرسی میگم این و تو می گی:آن هفته پیش که عمو علی اومده بود خونه ما بعد از رفتن عمو و بابایی باهم تو تا چند روز بهونه می گرفتی که بابا لفت- عمو لفت و بعد از برگشتن بابایی از سفر هنوز که هنوز تو میگی عمو لفت ( البته با لحن ناراخت) بابایی به نانا می گه مامان کو؟نانا مامان کو؟ نانا:مامان اوجاس الا می یاد ( مامان اونجاست الان می یاد) فعلهای امری: بیو( برو) منداس(بنداز) میشین( بشین) نیو( نرو) اِخواب(بخواب) اسامی جاندران و اشیا گاتو ب...
25 تير 1391

نائیرکای شیرین زبون

سلام دخترکم ، فنر گیسو ، عسل بانو دوباره دیر کردم اینقدر غرق در کارها و افکار پر ییچ و خم شدم که وقتی برای نوشتن پیدا نکردم. اول از همه اینکه تو دیگه پوشک نمی شی و خودت کنترل می کنی و با من می یایی طرف دستشویی و کفشهای کوچولوت رو می پوشی و بعد از انجام کار برای خودت دست می زنی و البته من و بابایی هم کلی تو رو تشویق می کنیم و البته شما خودت رو مستحق این تشویقها می دونی و هی به خودت می گی آپرین( آفرین). البته بعضی وقتها هم خراب کاری می کنی، اینکه عاشق کفشات هستی بعد از اینکه کفش صورتیت رو تو دامگاهان از پات در اومد و آب ان با خودش برد ما کلی تو رو کفش فروشی بردیم تا یک جا کفش انتخاب کردی و البته در یک اقدام خلاقانه هر وقت می ریم خونه ...
23 تير 1391

عکسهای فینال یورو 2012

عزیزم دیشب بازیهای یورو 2012 تموم شد. البته تیم محبوب ما دوم شد. اما یه اتفاق خیلی قشنگ این بود که بعد از برد اسپانیا بچه ها بازیکن ها تیم فوتبال اسپانیا وارد زمین شدند و همراه پدراشون شادی کردند. من این عکسها رو برات می زام. امیدوارم همیشه تو هم در شادیهای ما شریک باشی.       ...
12 تير 1391

نائیریکای هنر مند

 سلام نفس مامان این روزها من شاهد کارهای جدید تو هستم و هر روز یک مورد جدید یاد می گیری و چه زود بزرگ شدی و و چه جالب هر کار تو برای ما تازگی داره و ما کلی ذوق می کنیم این روزها خیلی مستقل شدی و خودت می ری برای خودت از در یخچال اب بر می داریف لیوان رو می زاری و با انگشت کوچکت اهرم رو فشار می دی و البته دقبقا همون قدر اب که نیاز داری برای خودت می ریزی. دیگه خیلی خوب حرف می زنی و تقریبا همه چی رو می گی البته به زبون خودت و ما باید رمز گشایی کنیم. زبان فارسی و ایتالیایی رو قاطی کردی مثا به هندوانه می گی مالا حالا این ترکیب رو از کجا آوردی اینه ککه بابایی یادت داده که توپ می شه پالا و چن هندونه گرده و شبیه توپه به هندونه هم می گی پا...
30 خرداد 1391

نائیریکا رفته کویر

سلام عزیزکم روز  21 اردیبهشت من همراه مدرسه، رفتم غربال بیز و چه خوب شد که شما رو نبردم، چون همش باید دنبال سرت می دویدم، و بعد از ظهر همراه مهساد( فرزاد ) رفته بودی خونه اشون و بعد فرزاد تو رو برده شهر بازی لی لی پوت ، مجتمع ستاره و تو کلی بازی کرده بودی و خوشت اومده بود، و شهرزاد ناخن پات رو لاک زده بود و تو مدام  پات رو نشون می دادی و می گفتی قشنگ......... روز جمعه قرار شد فرزاد ما رو ببره کویر  و همگی عصر جمعه رفتیم به طرف بافق و روستای صادق آباد که تپه های شنی بسیار زیبایی در اونجا قرار داشت ،و ما هم کفشامون رو در آوردیم و روی شنها راه می رفتیم و تو هم خیلی خوشت اومده بود و آروم شده بودی روی شنها غلت می زدی ...
11 خرداد 1391

نائیریکای زیبای من

عزیزم، این روزها اینقدر بزرگ شدی و همیشه می خواهی باهات بازی کنم که دیگه وقتی برای نوشتن پیدا نمی کنم. حالا هم رفتی سراغ تلفن و برای خودت آهنگ گذاشتی. 1- روز 12 اردیبهشت که روز معلم بود ما به مراسم جشن دعوت شده بودیم که محل جشن شاهدیه بودو چون شب بودم ومن می خواستم تو رو همراه خودم ببرم از همکارم خواستم تا با اون بریم. تو ماشین خیلی آروم بودی . اما زمانی که به زمین چمن که روی اون صندلی چیده بودند رسیدیم و تو اون همهد آدم رو یکجا دیدی شروع کردی به نق زدن و البته قبلش هم به خاطر جبغ بنفش خانم همسایه از خواب پریده بودی و زیاد سر حال نبودی و از بعل من پایین نیومدی. البته کلی برای خودت پیاده روی کردی. اما همه همکارای من عاشقت شده بودند. بهت می ...
6 خرداد 1391