نائیریکانائیریکا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

مامان روان شناس

آرامش و خواندن

دخترم چقدر آرام می شوم وقتی می خوانم.............. فهمیدم علت نا آرامیم چیست، از خواندن دور شدم. ممنون نیلوفری که هرگز ندیدمت و یاسمن دوستی که سالها پیش 13 سال پیش کتاب صادق هدایت یک دوستی آرام بین ما برقرار کرد.  ممنون هیچ کس دیگر مثل شما دونفر مرا آرام نمی کند.می دانی وقتی می خوانی فقط به کتاب فکر می کنی و تحلیل نوشته ها.............. پس باید در مورد کتاب درمانی هم بیشتر بدانم................ حالا ساعت 1 نصف شب چشمهایم از خستگی باز نمی شود. اما باز می خواهم بخوانم و آرام شوم. مثل دوران جوانی دوباره معتاد شوم به کتاب ..........دیگر دوران خماری بس است...........می خواهم دوباره مغزم را پر از مورفین کنم و گیرنده های اندروفینیم را پر کنم...
14 آبان 1390

بی پستی

عزیزم این روزها خیلی شیرین شدی .  و فعلا همه کارها رو دوست داری تقلید کنی. خیلی خوب هم راه می ری . اما من وقت نمی کنم بیام اینجا  ازت بنویسم. خیلی وقت ندارم ازت عکس بگیریم. البته فکر کنم تو دو ماه دیگه سرم خلوت بشه. می یام دوباره ازت می نویسم. اینقر شیرین شدی که قابل وصف نیست. همیشه سر کار دلم برات تنگ میشه.
7 آبان 1390

نائیریکا رفته عروسی

سلام عزیزم اول معذرت بابت دیر شدن پستت. می دونم خیلی سرم شلوغ بود. روز پنج شنبه عروسی دایی بود. که خیلی بهمون خوش گذشت. باباجی و عموها بی خبر اومده بودند عروسی. تو هم تو عروسی همش می رفتی بغل مهمونا و می خندیدی و خودت رو جا می کردی. البته کلی هم شیرین کاری از خودت در می آوردی. آخر عروسی هم رفتی تو مردونه بغل باباجی و عموها... بعد از اینکه عروس رو بردیم خونه ما خیلی زود برگشتیم خونه آخه ساعت 1 بلیط داشتیم برای تهران...بعد از عروسی زود اومدیم خونه، بابا جی و عمو ها هم اومدند و کلی کادو برای تولدت و سوغاتی برات آورده بودند. من و بابایی هم داریم مدام بهت یاد می دیم بگی: مرسی تا دفعه بعد ازشون تشکر کنی آخه اگه تشکر نکنی خیلی ناراحت می شند...
21 مهر 1390

نائیریکای تنهاپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپ

سلام عزیزکم داشتم اسم پست رو می نوشتم که تلفن زنگ زد و تو ادامه اسم پست رو تایپ کردی و ارسال هم کردی. نخست از همه دوستانی که با کامنتهای با من احساس همدردی کردند و به من دلداری دارند سپاسگزارم. با این که خیلی از دوستان فقط دوستان مجازی هستند . اما باعث شدند من احساس تنهایی نکنم.  من و بابایی خوبیم و خدا رو شکر از بودن در کنار هم احساس شادی می کنیم. دوم: علت آپ نکردن وبلاگ، نگرانی در مورد حال بابایی و ادامه دار بودن دغدغه ها و اینکه از 3 مهر من هر روز صبح و بعد از ظهر کلاس دارم یا باید برم کلینیک و مجبورم تو رو تنها بزارم و خیلی دلم برات تنگ میشه تو هم اول مه ازت جدا می شم گریه می کنی و دل من رو آتیش میزنی اما بعد آروم میشی. ...
11 مهر 1390

بوی ماه مهر

نانک من سلام امروز آخرین روز شهریور هست و امروز کلاس اولیها رفتند مدرسه، این رو صبح فهمیدم، آخه خانم مدیر داشت،سر صف صحبت می کرد وصداش تو خونه ما هم می یومد. این روزها حس خاصی دارم نمی دونم اسمش رو چی بزارم. یاد دوران مدرسه می افتم و بیشتر یاد دوران دانشگاه و فکر می کنم اومدم تهران و دلم برای خونه تنگ شده، و امروز این حس رو داشتم با اینکه دیروز خونه مامانی بودم، دلم تنگ شده بود و می خواستم بریم خونه مامانی که شما خوابیدی و 3 ساعت خواب بودی و من نرفتم. این روزها دوباره فکر می کنم تنهام و سردرگم همیشه تو تابستون کتاب می خوندم و نقد می کردم. امروز داشتم با خودم فکر می کردم مدتهاست یک کتاب خوب نخوندم. باید دوباره مثل قبل کتابخون بشم. فکر م...
31 شهريور 1390

جشن تولد 2

سلام عزیزکم  ببخشید این پست رو با تاخیر نوشتم دوستا و همکارهای بابایی خیلی تو رو دوست دارند . ما می خواستیم که اونها هم در جشن و شادی تولد تو با ما شریک باشند. بنابراین تصمیم گرفتیم که یک جشن دوستانه در آموزشگاه بگیریم در روز شنبه 12 شهریور  و دوستان و همکارها و شاگردهای بابایی حدودا 30 نفری اومده بودندو کلی شادی کردند و تو هم با اونا خندیدی و شادی کردی....... اینم عکسها نائیریکا ، فرید، هادی، دایی امین و بابایی    کیک تولد      نائیریکا و دایی امین ( امین دوست بابای هست چون مثل همه دوستای صمیمی بابایی که خواهر ندارند قرار شده تو بهشون بگی دایی)  نائیریکا به ک...
28 شهريور 1390