نائیریکانائیریکا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

مامان روان شناس

نائیریکا رفته عروسی

1390/7/21 1:58
نویسنده : مامانی
1,051 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم

اول معذرت بابت دیر شدن پستت. می دونم خیلی سرم شلوغ بود.

روز پنج شنبه عروسی دایی بود. که خیلی بهمون خوش گذشت. باباجی و عموها بی خبر اومده بودند عروسی. تو هم تو عروسی همش می رفتی بغل مهمونا و می خندیدی و خودت رو جا می کردی. البته کلی هم شیرین کاری از خودت در می آوردی. آخر عروسی هم رفتی تو مردونه بغل باباجی و عموها...

بعد از اینکه عروس رو بردیم خونه ما خیلی زود برگشتیم خونه آخه ساعت 1 بلیط داشتیم برای تهران...بعد از عروسی زود اومدیم خونه، بابا جی و عمو ها هم اومدند و کلی کادو برای تولدت و سوغاتی برات آورده بودند.

من و بابایی هم داریم مدام بهت یاد می دیم بگی: مرسی تا دفعه بعد ازشون تشکر کنی آخه اگه تشکر نکنی خیلی ناراحت می شند و ممکن کادوهات رو  پس بگیرند و برای سالهای آینده هم از کادو بی نصیب می مونی.. البته حق اعتراض هم نداری چون خودت خواستی ، روابط عاطفی هم برقرار نکردی و مستوجب عذاب الهی هم میشی..........  آخه می دونی اونا خیلی حساسند..........

آخر شب تو خونه گریه کردی و می خواستی بخوابی....... ما از عمو وحید و باباجی در حالی که خواب بودند خداحافظی کردیم و رفتیم سمت  راه آهن....... اما وقتی رسیدیم شما کاملا بیدار شدی و حسابی تو قطار شیطنت کردی و فکر کنم کلید خونه رو هم از کیف مامانی در آوردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

صبح ساعت 10 رسیدیم تهران و عمو علی و اشکان و قباد اومدند راه آهن و ما رو رسوندند خونه عمو فارسی ........

برای نهار خونه مهربد دعوت بودیم . چند تا از دوستای دوره ارشد بابایی هم اوده بودند. اونجا برای فاطمه دختر عمو قباد هم تولد گرفتیم و البته شما ناز می کردی و خسته شده بودی، من تو رو می بردم تو اتاق فربد تا بخوابونمت تو هم آروم می شدی و شروع می کردی به شیطنت و کلی اتاق فربد رو به هم ریختی.. مامان مهربد هم زحمت کشیده بودند و بهت یک قاب عکس خاتم کادو دادند ، دستشون درد نکنه باید عکست رو بزارم توش

از اونجا علی صالحی اومد دنبال ما و با هم رفتیم سمت کرج برای عروسی بابک و سپیده..

وای که تو عروسی چه کردی کلی رقصیدی و همش  بغل همه رفتی و کلی همه مهمونا ازت تعریف کردند که وای چه دختر آرومی و چه دختر نازی 

بریم سراغ عکسها

نائیریکا و سفره عقد

 

 

نائیریکا و بابا جون

 

 

بعد از عروسی تو ماشین خوابت برد و تا صبح از خواب بیدار نشدی ، وای چه خوابی من بهت حسودیم شد.

عمو فارسی و خاله جون هم 4 ماه دیگه صاحب یک دختر ناز میشند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

مامان نوژا
21 مهر 90 8:27
همیشه به خوشی و عروسی باشید.من که نتونستم واسه دخترم یه تولد درست و حسابی بگیرم
زهره مامان هلیا
21 مهر 90 8:29
مبارکه خانومی همیشه به شادی و خنده چه خوشگل شدی نائریکا جون
مامانی کم لطف شدی به ما سر نمی زنی


مامان پارسا جون
21 مهر 90 11:00
قربونت برم خوشگل خانوم ایشاا... یه روزم عروسی خودت مثل ماه میمونی
گیلدا
21 مهر 90 11:44
سلام.خوبی؟به به چه عکسهای قشنگی.معلومه انقدر آتیش سوزونده که اینطوری از زور خواب بیهوش شده.انشااله همیشه شاد و سلامت باشید
مامان نفس طلایی
22 مهر 90 1:30
همیشه به شاااااااااااااادی انشاالله عرئسی دخمل گلت
مامان شینا
22 مهر 90 15:27
مبارک باشه همیشه به عروسی و شادی خانم کوچولو چه بامزه خوابیده
مامان پریسا
23 مهر 90 14:21
چه خوشکل شدی عزیزم. به مامانی بگو به دوستات سر بزنه عسیسم. ایشاا.... عروسی خودت.
مامان آیهان جون
23 مهر 90 14:22
چه کوچولوی ناز و شیرینی، خدا جون حفظت کنه. شیر زن کوچولو با اجازه لینکتون کردم.
مامان آیلا
24 مهر 90 11:02
خوش به حالت همیشه تو عروسی لباستم که خیلی نازه
مامان آريا
24 مهر 90 13:47
هميشه به عروسي و شادي عزيزم ان شاالله عروسي دخمل خوشگل خودمون نائيريكاي گل عكست كنار سفره عقد خيلي نازو جيگر شده خاله قربون خوابيدنت
مامان آوا
25 مهر 90 1:15
الهی دورت بگردم عروسک خوش اخلاقم ... می دونستم تهرانی اما مزاحمت نشدم آخه می دونستم کلی برنامه فشرده داری ... دفعه دیگه امدی حتما پیشمون بیا ما هم دوست داریم عزیزم
مامان حسنی
30 مهر 90 18:38
سلام فرانک جونم چطوری حالت بهتره می دونم سرت خیلی شلوغه نگرانت بودم دخمل خوشگل را ببوسش