نائیریکانائیریکا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

مامان روان شناس

نائیریکا رفته خرید

1391/5/6 19:58
نویسنده : مامانی
1,244 بازدید
اشتراک گذاری

 سلام عزیزک دو امتیازی من 

حالا چرا دو امتیازی آخه من دارم فرم سازماندهی اداره رو پر می کنم ، بعد دیدم تو برای من 2 امتیاز داری ف منم هی بغلت می کنم و می بوسمت دختر دو امتیازی من

این روزها دیگه همیشه خودت لباست رو انتخاب می کنی، هفته قبل من و مامان جون با هم رفیتم پاساژ ستاره تا برات لباس بخریم ، اما به نتیجه نرسیدیم و تصمیم گرفتم خودت برای پرو با خودم بیارم. روز 31 تیر که عمه سپیده و سحر اومده بودند خونه ما باهم  رفتیم ستاره، شما هم کلی ذوق کرده بودی و لباس های تو رگال رو بر میداشتی و می گفتی؟ اوشکله ( خوشکله) و هر لباس یکه برای پرو تنت می کردیم حاضر به در آوردنش نبودی ، تا آخر لباس رو انتخاب کردی و بعد هم یک کلاه لب دار پسرونه برداشتی و به مدل هیپ هاپ گذاشتی روی سرت و رفتی بیرون.........

خیلی رابطه خوبی با شایان داری و همیشه از ان حرف می زنی و هر وقت دوتایتون خونه مامانی باشید خونه رو می زارید  روی سرتون کلی  بازی می کنید  و هر دوتا تون کفشاتون رو عوض می کنیدو بعد با گریه من باید بیارمت خونه   دیروز رفیتم اونجا و شایان خوابیده بود و شما  هم رفتی کلی اون رو بوسیدی و هی می گفیت شاشان پا شو ............وهمیشه هم دوست داری هر کاری که من می کنم تقلید می کنی ، 

سخنرانی جدیدت:

بابا کجا رفته ؟ کار

مامان کجا رفته : به به

هیس بابا آبه( خوابه)

.........

پی نوشت:

عکسهای جدید تو پست بعدی

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

sepide
6 مرداد 91 23:32
سلام مهربونترین مامانی دنیا خوبین؟؟ خبری نیس؟؟ مامانی جون کنار شما یودن همیشه واسه من یه دنیا احساس قشنگ همراه خودش داره. وقتی خونه ی شما هستم آرامشی رو تجربه می کنم که هیچ جای دینا پیدا نمیشه. همیشه توی خونه تون عشق و محبت موج میزنه و هیچ اثری از امواج منفی نیست. امیدوارم همیشه پایه های کلبه ی محبتی که ساختین استوار باشه و هر روز که می گذره محکم و محکم تر بشه. همیشه بهترین ها رو براتون آرزو می کنم یه دنیا آرامش یه عالمه عشق دعای هر لحظه ی من واسه هر روز شما... دوستون دارم آرزومند آرزوهاتون...
sepide
6 مرداد 91 23:54
سلام فرشته کوچولوی عمه عزیز دلم اول بگم که دلم برات تنگ شده. اما جمعه ایی که گذشت،جمعه ی قشنگی شد واسه عمه... از صبح منتظر بودم تا افطار کنم و راهی شم،حاظر شدم و بلافاصله بعد از اذان ایستاده یه چیزی خوردم و راه افتادم... خیلی وقت می شد ندیده بودمت و دلم برات خیلی تنگ شده بود. وقتی کلی نشستیم و صحبت کردیم،مامانی گفتن می خواییم بریم واسه نانا لباس بخریم... توی پاساژ ما با هم راه می رفتیم و کلی با هم حرف زدیم الهی عمه قربونت بره که به حرفام گوش میدی و گاهی از طرز نگاهت می فهمم که همه حرفای عمه رو متوجه میشی عزیز دل عمه جلوی هر مغازه که میرسیدیم شما کلی سخنرانی می کردی و به اجناس توی مغازه اشاره می کردی، لباس اولی که پوشیدی خوشحال شده بودی و گفتی خوشگله،ما همه کلی ذوق کردیم... وقتی رفتیم مغازه ای که شما اونجا لباس خریدی،بابا جون گفتن خوبه؟؟ شما هم جواب دادی خوبه... آقای فروشنده تعجب کرده بود و هی می گفت ماشاالله. شما خودت لباسی رو که دوست داشتی رو انتخاب کردی، البته همه ی حواست به کلاه بود... دختر خوشگلم, عزیز دلم، قربونت برم که بزرگ و مستقل شدی... ناییریکای عزیزم خیلی دوست دارم (کاش میشد احساسات رو هم تایپ کرد تا همه می فهمیدن چقدر دوست دارم) خوشحالم که شماها رو دارم همیشه دعام اینه که خدا شماها رو واسه من نگه داره. مراقب خودت باش فرشته ی نازم.
مامان آوا
22 مرداد 91 18:34
عززززيزززمي اوشگل خانم؛)
مامان نفس طلایی
27 مرداد 91 23:37
به به به این دخمل با سلیقه که لباسای ناناز و خوشمل برای خودش انتخاب می کنه
مينا ميرکاني
26 اردیبهشت 92 20:42
خيلي خوشم اومده چون توي همه ي عکس ها ناز و خوشگل بودي برايت آرزوي سلامتي و شادکامي مي کنم و اميد وارم در تمام مراحل زندگيت خوب و سالم باشي