نائیریکای ناز نازی
عسل مامان سلام
دخترکم دیگه داری بزرگ میشی و من دلم برای شیر خوارگیت تنگ میشه.........
دیروز من باید می رفتم کلینیک و تو رو بردم خونه مامانی تا گذاشتمت روی زمین دیدم داری کجکی چهار دست وپا می ری آخه نمی خواستی زانوهات به زمین برسه قربونت برم که خودت مواظب خودت هستی
حسابی به بتابایی وابسته شدی روزهایی که بابایی بیشتر خونه است تو خوب غذا می خوری امااااااااااااا
روزهایی که بابایی همش سر کاره تو همم کمتر غذا می خوری.
وقتی دیشب بابایی اومد دنبالمون تو فقط می خواستی بری بغل بابایی خیلی دلتنگ بابایی میشی
چند روز پیش که بابایی داشت می رفت سر کار تو دنبالش کردی که تو رو هم ببره، وقتی بابایی در رو بست و رفت شروع کردی به گریه کردن و بای بای کردن...................
این هم یه عکس از نائیریکای ناز من تو پارک کوهستان
این روزها حسابی خونه رو بهم می ریزی
چند روز پیش برات سبزی سوپ خریده بودم .در حین تمیز کردن که حسابی اومد و آشپزخونه رو کثیف کردی و بعد من آشپز خونه رو شستم بعد سبزهای رو خورد کردم و گذاستم روی میز که در یک چشم بر هم زدن شما همش رو ریختی روی زمین.................دوباره تمیز کاری , بعد از ظهر هم دوباره منرومجبور کردی آشپزخونه رو بشورم و
دیگه روزها بیشتر خونه مامانی هستی و حسابی شیطونی می کنی
دوستان عزیز تو پست بعدی عکسها رو برتون می زارم