خب جلو شکمت رو بگیر
مامان جونم امروز که من رفتم دانشگاه و شما پیش بابا جون موندی وقتی ار دانشگاه برگشتم تو داشتی می خوابیدی که من رو دیدی و خواب از سرت پریدمن به تو شیر دادم و وقتی گذاشتمت روی زمین تو فوری خوابیدی و من رفتم سر کار وقتی برگشتم خونه تو من رو دیدی و شروع کردی به خندیدن ... مامان جون ازت تعریف کرد و گفت: امروز فقط خندیدی. من گرسنه بودم ولی مگه تو بهم اجازه می دادی تا غذا بخورم.می خواستی که من بغلت کنم و بهت غذا بدم
امروز هوا خیلی گرم شده بود تو هم کلافه شده بودی شب که می خواستم بخوابونمت خیلی گریه کردی من وبابایی نگرانت شدیم تا آخر تو بغل من خوابت برد .. آخه مامان جون جلو شکمت رو بگیر همه چیز رو که نمی خورند امروز ماهی خورده بودی فکر کنم سردیت کرده بود. ببخشید مامان جون
خوب بخوابی عسل من
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی