بدون عنوان
دختر نازم من دیگه روزها و بعضی از شبها باید برم سر کار و خیلی دلم برات تنگ میشه همش دارم به تو فکر می کنم . تو رو می زارم خونه مامان بزرگ تو کلی مامنی رو خسته می کنی بعضی روزها دختر خوبی هستی بعضی روزها هم بهونه گیری می کنی ...... وقتی من رو می بینی شروع می کنی به دلبری دستات رو محکم تکون می دی تا من بیام بغلت کنم..... پیشی من جدیدا خیلی بلا شدی ...هر وقت از بیرون می یایم تو خونه و تو رو می زارم روی زمین شروع می کنی به گریه کردن فکر میکنی چون ما لباس بیرون تنمون می ریم تو رو تنها بزاریم.....چند روز پیش بابایی داست کفشاش رو واکس می زد تا بره بیرون تو بابایی رو دیدی و شروع کردی به صدا زدن و جیغ زدن تا تو رو با خودش ببره همیشه دوست داری موقعهای که ما غذا می خوریم کنار ما تشینی و غذا بخوری آروم می شینی و من بهت یه تکه نون می دم نصفش رو می ریزی روی زمین و بقیه اش رو هم نوش جان می کنی... نوش جونت عزیزم و من هم مجبورم روزی دو بار خونه رو جارو کنم ببخشید من این روزها خیلی درگیر کار بودم و لی سعی میکنم زود به زود بیام وبرات بنویسم