نائیریکا و عید

مامانی سال 90 سال خرگوش سال شادی برات باشه

ما همگی روز عید دور سفره هفت سین جمع شدیم و از باباجی عیدی گرفتیم

امسال عید من و بابایی کلی حالمون گرفته شد چون قرار نبود بریم خونه روان شاد مامان بزرگ بابایی ...

ما با عموها و بابابزرگ رفتیم بهشت زهرا تا تو مامان شهلا رو ببینی و یه آرمگاه شهدا هم رفتیم و من از این مردان پاک خواستم تا تو همیشه سالم باشی خیلی هم دلم گرفت و یاد مادر همه این بزرگان افتادم که چه سخته از دست دادن فرزند....

بعد از ظهر رفتیم خونه عمو بابایی و تو از عموجان عیدی گرفتی .. نمی دونی چقدر فائزه و فهیمه و عمو و زن عمو از دیدن تو  ذوق کرده بودند

بعد رفتیم ولنجک خونه عمه بابایی عمه جون برات یه لباس خوشکل خریده بود و اونجا من از تو و "اما جان" دختر  آقا سعید پسر عمه بابایی عکس گرفتم اما جان خیلی خجالت می کشید...... حتما تو دلش می گفت وای این دختره ایرونی با من چی کار داره

تو راه برگشت از دم در دانشگاه شهید بهشتی رد شدیم و حس دلتنگی دوباره اومد سراغم 

بعد رفتیم خونه خاله بابایی و اونجا من از تو و امیر علی که یک ماه و نیم از تو بزرکتره عکس گرفتم.

 حالا داره خودت  رو می کشی تا من بیام بغلت کنم....