نائریکا و مامان پا شکسته
مامان جان چی بگم از کجا بگم .......
دیروز تو گریه کردی و من دویدم طرفت تا آروم بشی که پام پیچ خورد و خوردم زمین و پام درد گرفت و جیغ زدم اما شما به من خندیدی خیلی پام درد گرفت و شروع کردم به گریه کردن و تو هم با من شروع کردی به گریه کردن ... اولش دردش کم بود و من فکر کردم زود خوب میشه اما نشد من به مامان جون زنگ زدم و مامانی با دایی اومدن خونه ما تا من رو ببرند دکتر اما من بهشون گفتم با بابایی میرم.............. اما هنوز امیدوار بودم تا پام خوب بشه . شب خوابیدم اما دیگه نمی تونستم راه برم و تو رو گذاشتیم خونه ی مامانی و رفتیم بیمارستان شهید صدوقی و من رو گذاشتند تو ویلچر و دکتر پای من رو معاینه کرد و گفت باید عکس بگیریم و وقتی عکس رو دید گفت شکسته و باید گچ بگیرید شوربختانه متخصص ارتوپدی نبود و متخصص طب اورژانس برای من تجویز کرد تا آتل ببندم خلاصه ما 2 ساعت تو بیمارستان بودیم و کلی خندیدیم (به اندازه یکی از سخنرانی های طرف) و پس از آتل بندی رفتیم دنبال یک متخصص ارتوپدی و چند جا رفتیم که همه وقتشون پر بود وقتی نا امید بودیم رفتیم پیش دکتر تقی نژاد و آقای دکتر پای من رو گچ گرفت ( فایبر گلاس)و من پا شکسته شدم اونم تو عید و من اومدم خونه مامانی پیش تو و همه دردها یادم رفت و تو شروع کردی با من به حرف زدن با با ........... اوه اوه............... و من و مامانی کلی ذوق کردیم