فنرگیسو
سلام عزیزم
ببخشید چون این روزها شما مدام دارید کارتون می بینید و به من اجازه استفاده از کامپیوتر رو نمی دیدو
هنوز خاطرات عیدت رو ننوشتم در فرصت مناسب باید برات بنویسم
دیگه این روزها خیلی کارهای جدید یاد گرفتی.
حالا با مداد شمعی همه جای خونه رو رنگی می کنی........
موهات مثل فنر شده و بابایی همیشه بهت می گه فتر گیسو و عسل بانو
چند روز هفته پیش خانم فهیمی دوست دوره دبیرستان مامانی دخترش غزل رو آورده بود تا با تو ببرمیش حموم تا نترسه، البته با هم رفتیم حموم شما تو حموم بازی می کردی و غرلک هم جیغ می زد. ما دوستای خیلی خوبی برای هم بودیم امیدوارم شما هم باهم دوستای خوبی برای هم باشید.
دیگه اسباب بازیهای خودت رو جمع می کنی به حرفهای مامان گوش می کنی.
روز پنج شنبه عمو امیر عباس با ابلاغ ماموریتی به یزد اومده بود و روز جمعه ما رفتیم چشمه تامهر و آبشار در گاهان که اینقدر شلوغ بود که ما از ماشین پیاده نشدیم و آبشار رو ندیدم.
بعد رفیتم پارک کوهستان و نهار خوردیم و البته اینقدر شما شیطونی کردی رفته بودی با پسرها فوتبال بازی کنی که ما مجبور شدیم زود برگردیم.
شب که عمو رو بریدم راه آهن وقتی با عمو خداحافظی کردیم و داشتیم از راه آهن خارج می شدیم. شما شروع به گریه کردن کردیم و می گفتی عمو عمو ما هم مجبور شدیم به عمو زنگ بزنیم تا با شما حرف بزنه تا آروم بشیم.
سخنرانی ها نائیریکا
تپوم شد : تموم شد
بسته: بستنی
کا: قاشق
no:نه
عباسی : تاب البته همیشه دوست داری عباسی بازی کنی
سس با فتحه: دستم رو بشور
اوس: می خوام بشینم
مامانی کجاست ؟ نیس
کجا رفته؟ مدسه( مدرسه)
پاشه: پاشو
البته کلی حرفهای دیگه می زنی که من فعلا یادم نمی یاد
عکسهای نائیریکا با خاطرات عید در پست بعدی