نائیریکانائیریکا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

مامان روان شناس

نائیریکا رفته عقد عمو

1390/9/7 22:29
نویسنده : مامانی
1,143 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم ببخشید اینقدر دیر اومدم تا خاطراتت رو بنویسم.

اول: روز 20 آبان عقد عمو وحید و زن عمو زهره بود. که ما با کلی این ور اون ور زدن بلیط هواپیما برای پنج شنبه شب گرفتیم و تو برای اولین بار سوار هواپیما شدی و طبق معمول آروم و خندان بودی، دیگه خودن هم بزرگ شدی و دیگه نیاز نبود من بغلت کنم . خودت راه می رفتی. ساعت 11 که رسیدیم تهران، عمو علی زحمت کشیدند و اومدند دنبال ما، و ما همگی رفتیم خونه عمو فارسی. شب کلی با هم حرف زدیم و شما هم خوابت می یومد اما فضولیت اجازه نمی داد بخوابی.

روز جمعه شما خواب بودی، من و بابایی رفتیم مرکز خرید بوستان. برای تو جوراب شلواری و کلاه خریدیم.وقتی داشتیم برمی گشتیم . دیدیم شما بغل عمو فارسی خوابیدی و عمو هم کنار خیابان نشسته... از قرار معمول شما از خولب بیدار شده بودی و شروع به گریه کردن کرده بودی و عموی بیچاره برای آروم کردنت تو آورده بود خیابان گردی، که شما خوابت برده بود.بعد از اون من رفتم آرایشگاه ............

بلعد از اون تو رو آماده کردم و با عمو فارسی رفتیم سمت تالار عروسی ما شمال غرب تهران بودیم و راه افتادیم به سمت جنوب شرق تهران........... حدود 2 ساعت تو راه بودیم و شما هم خسته شده بودی. من هم ترافیک تهران رو فراموش کرده بودم که دوباره یاد آوری شد.

 وقیتی وارد اتاق عقد شدیم، بابا مراسم خوب بود. تو مدام دلت می خواست برقصی و هی راه می افتادی می رفتی وسط و نی نای نای می کردی. من هم می ترسیدم یکی اون وسط بزنت زمین.ببخشید عکس تو رو عمو رو نمی زارم چون عمو جان سرشون خیلی شلوغ بود و افتخار عکس گرفتن از رو به ما ندادند. البته با زن عمو عکس گرفتی اما اینجا نمی تونم عکس رو بزارم.

تو مراسم کلیمهمونها ازت تعریف کردند تو بغل همه رفتی و خندیدی و شاد بودی........... شب قرار بود . البته آخر مراسم ما فهمیدیم ساک خاله مریم که تو صندوق عقب ماشین بود رو آقا دزده زحمت کشیده بودند و برده بودند. ( بعد همه ما رو دعوا کردن که چرا ماشین رو جای نا امن!!!!!!!!!!!!!! پارک کرده بودید ......).

شب دوباره رفتیم،خونه عمو فارسی.......

شب خوب نبود چون تو حالت بد بود و مدام پوشکت رو کثیف می کردی......

صبح روز بعد ساعت 6 رفتیم فرودگاه وقیت رسیدیم هواپیما پرواز کرده بود و پرواز ساعت 8 هم ساعت 6 پرواز کرده بود. پس منتظر پروازساعت 11 که با تاخر ساعت 2 پرواز کزد و شما هم تو فرودگاه کلی خسته و کلافه شده بودی. فکر نکنم هیچکس به اندازه تو برا ی عروسی عموش اذیت شده باشه. اما خوش گذشت و خاطراتی خوبی برای تو باقی خواهد ماند.

عکسها در پست بعدی 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مهرانه مامان مهرسا
8 آذر 90 8:46
سلام تبريك ميگم نائيريكاي خوشگلمون رو هم ببوسيد
مامان پریسا
14 آذر 90 12:16
سلام همیشه به عروسی. البته با حال خوش. راستی رمز عکسها رو بهم میدی؟
فهیمه امیری
22 اردیبهشت 91 16:49
فرانک جون من رمز ندارم :