دختر غم خوار مادر
دخترک نازم سلام
اول باید بهت بگم که شما در آستانه یک سالگی شروع به قدم برداشتن کردی، البته دو سه قدم بیشتر نمی تونی بری بعد زود می شینی روی زمین.
کلی با من وبابایی تمرین می کنی و چنذ قدم برمی داری و آهسته به طرف ما می یایی و چنان از ذوق می کنی و می خندی که هر کس ندونه فکر می کنه ماهواره امید رو به فضا پرتاب کردی!!!!!!
خودت می خواهی راه بری .
عاشق قاشق هستی و می خواهی خودت با قاشق غذا بخوری و بعضی وقتها هم موفق هم می شی ........ و دوست داری با قاشق غذا به من و بابایی هم بدی.
عاشق رقصیدن هستی و با هر آهنگی خودت رو تکون می دی و جدیدا دستا رو می آری بالا و اونا رو هم تو هوا می چرخونی و خیلی بااستعدادی!!
خاله مژگان هم به شوخی می گفت نگاش کنید از مامانش بهتر می رقصه
من امروز شما رو بردم و واکسن یک ماهگیت رو زدی و اصلا گریه نکردی تا اونجا که خانم پرستار تعجب کرده بود.
وزنت 11 کیلو قدت 76 سانتیمتر بود.
البته دلیل اینکه من اسم پست رو گذاشتم "دختر غم خوار مادر": چند روزه من و بابایی به خاطر نامهربانی های و ............؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خیلی ناراحت هستیم. تو هم داری دندون در می آری و بیشتر از هر زمانی به آرامش من احتیاج داری . من که تا حالا سرت داد نزده بودم . ببخشید دیگه سر داد نمی زنم شاید خودم رو چشم زدم آخه من معروف بودم به اینکه با آرامش با تو رفتار می کنم. میدونم که تو من رو می بخشی.
چند شب پیش من روی کاناپه نشسته بودم و آروم از دست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اشک می ریختم و تو که تا حالا ناراحتی عمیق من رو ندیده بودی ، دست از بازی کشیدی و اومدی پای من محکم بغل کردی و سرت رو تکیه دادی به من و شاید در حدود 10 دقیقه ای که من تکون نخوردم تو هم هینجوری آروم پای من رو گرفته بودی و با زبون بی زبانی و زبان بدنت می خواستی من رو آروم کنی
که موفق هم شدی من با این حرکت تو آروم شدم . خدا رو شکر کردم که دختر مهربونی مثل تو دارم. و حالا می فهم وقتی مامان شهلا می گفت : من دختر ندارم و غمخوار ندارم کاملا حق داشت. چون ما زنها بهتر از هم حمایت می کنیم چون سیستم مراقبت و حمایت در وجود همه ما هست دکتر گیلیگان معتقده هست که در همه زنها سیستم مراقبت وجود داره که زنان و مرها رو هم از متفاوت می کنه . ا اینکه مامان شهلا دختر نداشت و غمخوار نداشت با این حال تنها کسی که تو بیمارستان تو آخرین لحظات پیشش بود من بودم
حالا ما خونه مامانی هستیم وتو رفته سراغ کتابها و داری دونه دونه از کتابخونه درشون می آری و دیشب هم یکی کتاب های دکتر اسلامی ندوشن که من تو دورا ن دبیرستان خریده بودم روورق ورق کردی.
خیلی عاشقتم مامانی