نائیریکا در سفر نراق
مامان جونم سلام
من باید خاطرات سفرت رو زودتر می نوشتم اما کار و مریضی شما بهم فرصت نوشتن رو نداد
سفر ما از اینجا شروع شد که ما ساعت 10 شب شروع کردیم به آماده شدن تا ساعت 2:05 شب از دم در خونه حرکت کردیم به سمت تهران
رفتیم تا نزدیک بادرود که بابایی گفت: بنزین نداریم............. با ترس و لرز حرکت می کردیم. هوا بارونی بود، خوشبختانه به پمپ بنزین رسیدم و تو بیابان نماندیم. البته شما پشت ماشین راحت خوابیده بودی.
من خیلی خوابم می یومد اما از ترس اینکه بابایی خوابش نبره من خودم رو بیدار نگه داشتم. تا اتوبان قم و تهران بابایی گفت که خوابش می یاد و ماشین زد کنار"، منم بهش دلستر دادم کمی خواب از سر بابایی پرید، تا ساعت 8 رسیدیم تهران.
من وبابایی کارهای اداریمون رو تو تهران انجام دادیم . چون شب قبل نخوابیده بودیم خیلی کسل و خسته بودیم. شب هم باباجی ما رو دعوت کرد رستوران شیان و کلی خاطرات شب عروسیمون یادمون اومد.
صبح روز چهارشنبه ما قرار بود ساعت 5:30 از خواب بیدار بشیم، آماده بشیم و یکی از دوستای عمو علی رو سوار کنیم ............ اما ساعت 6 عمو امیرزنگ زد و ما رو بیدار کرد و گفت: من کدوم ایستگاه باید می یومدم .. یعنی هنوز خوابید.
ما رفتیم عمو امیر رو سوار کردیم و رفتیم . بلوار کشاورز و با خاله مرجان و خاله فاطمه و خاله نحله و عمو فارسی حرکت کردیم به سمت نراق.....
تو جاده قدیم قم و تهران به پیشنهاد عمو فارسی رفتیم به روستای باغک و اونجا صبحونه رو خوردیم . ساعت 12 رسیدیم نراق ...
عمو جواد و عمو سعید که از اصفهان قرار بود بیاند هنوز نرسیده بودند. بنابراین ما رفتیم بازار قدیمی نراق رو دیدیم
.
وای چرا همه به من نگاه می کنند!!!!!!!!!!
اینم عکسی که ازت گرفتیم
ما وارد خونه شدیم اونم چه خونه ای ! خونه ای با قدمت 200 ساله . خونه ی آقای فاضل نراقی........
عکسی از نمای زمستانه خانه
بعد از ظهر رفتیم اردهال دیدن سهراب
بعد از اون برگشتیم نراق و رفتیم آبشار که البته خاموش بود و شب توی کوه آتیش روشن کردیم و همگی دورش نشستیم.
روز پنج شنبه بعد از خوردن صبحانه تو حیاط خونه ی قدیمی رفتیم به طرف محلات و رفتیم سرچشمه که خیلی شلوغ بود . همه دانش آموزان رو آومده بودند اردو.
ما رفتیم یه جای خوش آب و هوا و نشستیم و عمو رامین برامون یه جوجه کباب خوش مزه درست کرد.
تو این سفر همیشه تو بغل عمو فارسی بودی. تازه سر سفره تو انگشت عمو رو کردی تو دهنت و شروع کردی به خوردن، عمو هم احساساتی شد و شروع کرد به اشک ریختن.............
اینم عکس شماو عمو فارسی
عمو فارسی می گفت: یعنی نائیریکا یادش می یاد من اینقدر دوسش داشتم.......... خلاصه من تو این سفر کلی راحت بودم آخه شما همش تو بغل عمو بودی
بعد از ظهر هم رفتیم آب گرم............ شما هم با بابایی و عموها رفتی استخر شاهدان می گفتند که کلی حال کردی و تو استخر بازی کردی و شالاپ شلوپ کردی
روز جمعه هم رفتیم باغ .............. شما هم نی قلیون رو گرفتی و قلیون انداختی رو خودت و زغال ها رو انداختی رو پات...
بابایی زود زغال ها رو برداشت و پات نسوخت اما جورابت سوراخ شد ....
بعد از ظهر تصمیم داشتیم بریم کاشان اما همه شروع کردن به جمع کردن وسیله ها .............. و ساعت 8 از همه خداحافظی کردیم و حرکت کردیم به طرف یزد و ساعت 1 رسیدیم خونه
تو این سفر قرار شد ما سفرهامون رو ادامه بدیم و سفر بعدی در خرداد ماه
مرسی عزیزم تو این سفر شما خیلی صبور بودی و مامانی رو اذیت نکردی
خسته شدم از بس نوشتم