نائیریکا در روز سوم عید
در روز سوم عید باباجی تصمیم گرفتند برند سفر .......... اما از صبح بابایی و عموها با تو بازی کردند و عکس گرفتند ساعت 1 راه افتادیم من و بابایی هنوز تصمیم نگرفته بودیم که بریم سفر یا نه ......... تا دو راهی یزد و اصفهان تصمیم گرفتیم با بابا جی همسفر بشیم و رفتیم تا ساعت 11 رسیدیم زرین شهر، عمه سوری و خانواده از روز قبل ویلا گرفته بودند و منتظر ما بودند ............ تو هم خیلی آروم بودی و فقط می خندیدی ...
نویسنده :
مامانی
19:46