سال 92
سلام عزیزم
سال نوت مبارک دختر نازم. امسال سومین سالی هست که سال نو رو در کنار هم جشن می گیریم. تو در کنار ما هستی تا زندگیمون شیرین تر بشه
خوب از لحظه ساعت تحویل بگم
امسال با بابا جون قرار گذاشتیم که با هم سفره هفت سین رو تو خونه خودمون بندازیم . اما من درست زمان بندی نکردم باعجله وسایل سفره رو برداشتیم و سبزی پلو با ماهی رو هم برداشتیم و رفتیم خونه جدیدمون .و لجظه ساعت تحویل خونه خودمون بودیم . سفره هفت سین رو چیدیم و با سبزه ای هم که شما از سفره هفت سین مهد آورده بودی سر سفره گذاشتیم . تو هم کلی ذوق کرده بودی و هی می خواستی از پنجره منظره شهر رو ببینی، و کلی خودت این ور اون ور زدی و لباست رو خاکی کردی . بعدش هم خوابت برد.ما هم زنگ زدیم به بزرگترها تبریک گفتیم . و تو صدای خاله توران ( خاله بابایی ) رو خیلی دوست داری و کلی باهاش حرف زدی . ( من هم فراموش کرده بودم دوربین رو بیارم و بناربراین از این لحظات شاد عکس نگرفتیم) بعد از اون رفتیم خونه و بعد رفیتم خونه مامان جون و بابا جون و اونجا هم خیلی با شایان بازی کردی . و امسال اولین سالی بود که بعد از 5 سال ساعت تحویل رو یزد بودیم . خیلی بهمون خوش گذشت و البته بابایی گفت تو سالهای گذشته به خاطر اشتباه من بوده که می رفتیم تهران و ..............
روز اول عید هم مریم جون دختر خاله بابایی که با همسرشون و پسر تپلیشون می رفتند بندر شب اومدند خونه ما و صبح زود در حالیکه ما خواب بودیم ما رو ترک کردند و تو هم وقتی از خواب بیدار شدی رفتی تو اتاق هی می گفتی عمو کجا رفت ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
روز دوم عید هم رفتیم عید دیدنی خونه دایی مجید و دایی وحید ( مادر بزرگ من )
روز سوم هم رفتیم عید دیدینی خونه خاله اقدس که وای ا تو که اونجا چقدر شیطونی کردی هی پا می شدی با همه دست می دادی . کلی هم با فاطمه توپ بازی کردی .
روز پنجم عید هم رفتیم با خاله ها رفیتم سینما فیلم تهران 1500 رو دیدیم که خاله مژگان موافق این فیلمم نیود و دوست داشت حوض نقاشی رو ببینه و بعدش هم کلی به من غر زد
روز ششم هم رفتیم خونه شایان............
روز هفتم عید هم رفتیم سر یزد دیدن عمه خدیجه که با همه خانواده اومده بودند سر یزد .رفتیم تو باغ و تو اونجا هم کلی بازی کردی و آناهیتا جون دانیال کوچولو رو هم دیدیم. بعدش رفتیم دیدن فریبا دختر عمه من که از مکه اومده بود.
اما از حرف زدنات:
بابای موهات رو شونه کرد و بست و داشت موهای خودش رو شونه می زد که تو دست زدی به موهات و گفتی : بابایی نداری . برات می خرم ( قربونت برم که برای کم مویی بابایی هم غصه می خوری). وقیت برای محمد آقا بابایی شایان تعریف کردیم . مجمد آقا گفت برای منم مو می خری ؟ تو گفتی خودت برو بخر !!محمد آقا گفت : پول ندارم . تو هم رو کرد یبه بابا و گفتی پول نداله بهش پول بده.........
این روها بابایی موهات رو خرگوشی می بنده و تو کلی ذوق می کنی و هی می گی ببین خوشکل شدم.
وای که چقدر این روزها مستقل شدی .
چقدر بهمون خوش گذشت چون بعد از مدتها تمام روز رو کنار هم هستیم و کلی با هم بازی می کنیم. البته به جز خبر ناگوار از دست رفتن دوقلوهای خاله سمیرا .............
البته اول قرار بود که بریم مسافرت بیرجند اما چون فکر کردیم مهمون داریم که می یاند یزد سفر رو کنسل کردیم . آخرش هم نفهمیدمی اومدند یا نه ؟؟؟
راستی تو همیشه هم افراد رو دعوت می کنی به خونمون و می گی بیا خونه ما گذا ( غذا) بخور
برای همه دوستان مجازی و دوستان خودم که وبلاگ رو می خونند آرزوی سالی پر از شادی و آرامش می کنم.