نائیریکانائیریکا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

مامان روان شناس

سفر کرمانشاه

1391/6/5 15:06
نویسنده : مامانی
1,402 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دوست داشتنی من سلام

تعطیلات عید فطر بود و عمو علی چند روز قبل به ما زنگ زد و کلی احساس تنهایی می کرد و اصرار زیاد که ما تعطیلات رو بریم کرمانشاه بنابراین 5 شنبه 26 شب حرکت کردیم و شما اول تو ماشین خوابیدی اما وقتی ما می خواستیم بخوابیم بیدار شدی و اجازه خواب رو به ماندادی .... و روز جمعه ما ساعت 1 رسیدم خونه مادر جون و نرگس جون و سارا و سچهر و آقا منوچهر هم اونجا بودند.

اما حرکت جالب تو

عصر جمعه چون بابایی خیلی خسته بود و سیهر خواست بابایی رو ماساژ بده و بعد بابایی به پشت خوابید و سپهر داشت بابایی رو ماساژ می داد که تو دستش رو کنار زدی و گفتی :؟ نکن، نکن ، اه نزن ، نزن و بعدش هم بغض کردی و چون موفق نشدی یک دفعه خودت رو انداختی رو بابایی تا از بابابیی محافظت کنی. الهی قربون اون قلب مهربونت برم  که از ما محافظت می کنی.

روز شنیه 28 مرداد که چهارمین سالگرد فوت مامان شهلا بود . ما خونه نرگس جون دعوت بودیم . همزمان با تولد سارا هم بود . که جشن کوچکی براش برگزار کردند و البته وقتی نرگس جون فهمید که سالگرد فوت مامان شهلا هست کلی از بابایی معذرت خواهی کرد و گفت : اگر می دونست جشن نمی گرفت. خلاصه اون روز خیلی به ما خوش گذشت شما کلی رقصیدی و شادی کردی و از همه مهمتر وقتی سارا دنبالت می کرد تو هیجان زده می شدی و آژیر بنفش می کشیدی.

شب هم با عمو سیاوش و سارا و پسرشون مبین و اشکان و حسنا جون رفتیم طاق بستان و تو کلی خوشحال بودی که می ریم پارک و تاپ تاب سرسره ... که شما تو ماشین خوابت برد و خیلی دل من سوخت که نمی تونی بازی کنی

رور یک شنبه رفتیم جوانرود و بعد برای نهار رفتیم سفید برگ و ماهی کبابی خوشمزه هم خوردیم. ت. دیگه با بچه های همسن خودت خیلی ارتباط برقرار می کنی و براش دست تکون میدی و دوست داری باهاشون بازی کنی.

روز دوشنبه هم خونه ژاله جون دعوت بودیم، و روژین و امیر هم بودند . ژاله جون خیلی تو رو دوست داره و مدام صدات می کرد زیبای من و تو می گفتی : هان البته با سپهر هم خیلی دوست شده بودی و مدام می بوسیدیش 

دوشنبه شب به سمت یزد حر کت کردیم و ساعت 2  روز سه شنبه رسیدیم یزد . تو راه مدام شما شیشاب ( نوشابه ) می خاستی

تو این سفر هر جا که می رفتیم همه مجو زیبایی و رفتار خوب تو می شدند. وقتی تو اونجوری نخودی می خندی اینگار دنیا رو به من دادند، اما بابایی می گه من نمی دونم این لبخند رو با چی عوض می کنند ؟؟؟؟؟؟؟؟

تو این سفر تو دختر خوبی بودی اما اجازه خوابیدن به من رو ندادی. 

این روزها من سخت مشعول تدارک مراسم تولدت هستم و یک هفته دیگه تو دوساله میشی، و من باورم نمی شه که دوسال گذشت و تو هر روز که می گذره شیرین زبانیت بیشتر می شه و زیباتر می شی. دایره واژگانت وسیع شده و تقریبا بیشتر کلمه ها رو می گی و خیلی هم مواظب من و بابایی هستی. راستی کلی هم لهجه یزدی داری و جالبه که بابایی که لهجه نداره و من هم تو خونه بدون لهجه حرف می زنم ، اما شما غلیظ یزدی حرف می زنی ، الهی من قربون اون لهجه ات برم.

امیدوارم بتونم جشن تولد خوبی برات بگیرم.

وقتی تو می خندی من پر احساس آرامش می شم.

 

پیوست 1 :

 ما روز جمعه 10 شهریور با حضور دوستان عزیزمون تولد نائیریکا جان رو جشن می گیریم،

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (22)

مامان پارساکوچولو (شاهزاده کوچولو)
4 شهریور 91 6:48
سلام عزیزم یه دوست جدید کرمانی نمیخوای نائیریکا جون ؟پارسا و مامانش خیلی دوس دارن باهم بیشترآشنا بشیم آخه پارسا هم یه ماه دیگه 2 ساله میشه و تقریبا هم سن شماست مامانشم 28 ساله و دبیر تربیت بدنیه راستی خاله منم تو یزد زندگی میکنه ما یزدیها رو دوست داریم پس با اجازه لینکت میکنم
مامان نفس طلایی
4 شهریور 91 16:25
سلام ... به به همیشه به سفر ... چه کار نازی کردیاااا که از بابایی محافظت کردی .... انشالله تولد گل دخملی عالی میشه ... فدای لهجه ی شیرینت ... ممنونم از راهنماییت دوست خوبم
مامان پارساکوچولو (شاهزاده کوچولو)
5 شهریور 91 13:55
جدی؟اگه اومدین خوشحال میشم ببینمتون عزیزم مخصوصه اون جیگر ناز رو اینا برای نائیریکا جونم
ستاره زمینی
6 شهریور 91 15:45
سلام همیشه به سفر و گردش خوش باشید.
مامان نیکان
6 شهریور 91 23:16
ممنون دوست عزیز . مهربانم که به یادم بودید .حتما یک سر میزنم اتفاقا خیلی هم نیاز بود.
عمه آتنا
11 شهریور 91 16:26
تولدت مبارک گلی خانووم
راستی شما کرمونشاهی هستین؟؟


نه عزیزم ما یزدی هستیم
مامان رادمان
11 شهریور 91 16:53
سلام.تولدت مبارک .انشالله صد ساله بشی عزیزم.دختر گلتون رو از طرف من ببوس.
مامان رادمان
11 شهریور 91 16:54
دلم می خواد عکسای کوچولو رو ببینم رمز به منم بدید لطفا
مامان شینا
12 شهریور 91 2:17
همیشه به سفر
سونیا
12 شهریور 91 11:33
```````` * ` ` * ` ` * '```````` 0 ` ` 0 ` ` 0 ```````` ||___||___|| ```` * ` {,,,,,,,,,,,,,,,,,,,} ` * ```` 0 ` {/\/\/\/\/\/\/\/\} ` 0 '```_||_{_______”_____}_||_ ```{/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\} ```{,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,} ```{/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\} ```{_____________”________}
مامان نفس طلایی
15 شهریور 91 15:38
مامان حسنی
15 شهریور 91 19:04
سلاممممممممممممممم ببخش باتاخیراومدم مسافرت بودم ونی نی وبلاگ هم که قطع بودالان پیغامت را دیدم وفوری اومدم ای جانم نی نی کوچولومون چه بزرگ شده خانوم شده الهی سالیان سال زیرسایه پدرمادرگلش با دل خوش ولب خندون زندگی کنه قربون اون یزدی حرف زدنش که من خیلی دوست دارم
طاهره مامان امیرعلی
19 شهریور 91 0:53
سلام.وبلاگتون مثل همیشه زیبا و قشنگه،تبریک میگم بهتون.امیرعلیه من تو جشنواره ی آتلیه سها شرکت کرده و به رای شما شدیدا احتیج داره.اگه به وبلاگش سر بزنین یه پست گذاشتم که آدرس جشنواره است اگر روش کلیک کنین مستقیم به سایت جشنواره میره.اسم پسملیه من امیرعلی مرادیان هست.بهش رای بدین و مارو خوشحال کنین.امیدوارم بتونم لطفتونو جبران کنم.
سمانه
24 شهریور 91 10:37
سلام خوبین؟ خیلی وقته که ازتون خبری ندارم به وبلاگ ما هم سربزنین ماشالله نائیریکا خیلی نازه
سمانه
24 شهریور 91 10:38
مامان وندا
25 شهریور 91 10:36
سلام خانومی رمزتو به منم لطفا بده ممنون


چشم عزیزم
مامان پارساکوچولو
25 شهریور 91 18:34
کجاییید؟خبری ازتون نیست

تو پست های بعدی می نویسم عزیزم
سمانه مامان پارسا جون
28 شهریور 91 13:21
من از تو گلی بهتر ندیدم ز تو باغ گلی خوشتر ندیدم میان این همه گلهای عالم گلی خوشبوتر از دختر ندیدم ، . . روزت مبارک عزیزم تولدت هم مبارک گلم
مامان آرمیتا
28 شهریور 91 13:39
روزت مبارک دختر گلم انشالله همیشه شاد باشی عزیزم
مامان سونیا
28 شهریور 91 17:42
عزیزم امروز روز توست ، امیدورام از لحظه لحظه زندگیت لذت ببری و به تمام خواسته های زندگیت برسی عرض تبریک به بهترین دختر دنیا روز دختر مبارک
مامان آوا
1 مهر 91 0:25
سلام عزيزم خوشحالم كه به مامي و ددي اجازه ميدي تا سفر كنن و تو هم خوش سفر هستي... عزيزمي با اون قيافه دوست داشتنيت ولهجه شيرينت مي بوسمت
مامان پارسا کوچولو
11 بهمن 91 21:50
سلام چه دختر نازی خدا حفظش کنه من هم یزدی ام