خاطرات ننوشته
سلام عزيز دلم اين روزها اينقدر كار دارم هر روز و هر روز دارم خاطراتت و كارهايي كه مي كني با خودم تكرار رمي كنم تا بيام اينجا بنويسم. دخترم اين روزها كلي مستقل شدي و هر روز مي ري مهد و البته چون شبها دير مي خوابي من بايد تو رو از در حالي كه خوابي به مهد ببرم.مربي هاي مهد خيلي ازت تعريف مي كنند و البته خودت مهد رو دوست نداري و من وقتي به مدير مهد گفتم ، تعجب كرد و گفت اينجا رو خيلي دوست داره و از همه شادتره و كلي تو مهد مديريت مي كني و اسباب بازي ها رو مي ياره و همه بچه ها رو به بازي واردار مي كنه . و البته اصلا مقلد نيستي و خودت بچه ها رو رهبري مي كني و درسا و مهسا دوقلوهاي شيطون همكلاسيت رو آروم مي كني . البته بعد از اينكه اولين ار...
نویسنده :
مامانی
16:13